مرحبا دل............. نشد يک لحظه از يادت جدا دل
زهي دل ، آفرين دل ، مرحبا دل !
زدستش يکدم آسايش ندارم
نمي دانم چه بايد کرد با دل ؟
هزاران بار منعش کردم از عشق
مگر برگشت از راه خطا دل
بچشمانت مرا دل مبتلا کرد
فلاکت دل ، مصيبت دل ، بلا دل...
از اين دل داد من بستان خدايا
ز دستش تا به کي گويم خدا دل
درون سينه آهي هم ندارم
فقير و عاجز و بي دست و پا دل....
بشد خاک و ز کويت بر نخيزد
زهي ثابت قدم دل ، با وفا دل
ز عقل و دل دگر از من مپرسيد
چو عشق آمد کجا عقل و کجا دل ؟
تو.......ز دل نالي ..دل از تو
حيا کن يا تو ساکت باش يا دل............