سفارش تبلیغ
صبا ویژن

واژه های زندگی

آرامش را در امواج دریا جویا بودم !

از شهر و دیارمون چند روزی را تصمیم میگیریم به دیاری دیگر میهمان شویم،طوریکه تمام امکانات نیازمندیها وحتی جا را برای مقیم شدن یک ماهی ردیف کرده و خود را برای زندگی ودر آرامش بودن راهی آن دیار کردیم اما ،امان از جویای آرامش در آن جا ومکان ودیار ،واحدی را با کلی مزایا گرفته و حال که مقیم آنجا شدیم ، از یکی دو روز بعد که وسیله خنک کننده ی آن منزل جز پنکه های سقفی چیزی نبود و پنکه ای که وقتی روشن میشد همچین که شروع به چرخش میکرد از آن صدای بلدوزر به گوش میرسید طوریکه قابل تحمل نبود نه هوای آن دیار و نه صدای آن پنکه، بهر حال می بایست با آن بسازیم،وهرچه هم به صاحب خانه تذکر میدادیم متأسفانه رسیدگی نمیشد، آن از وسیله خنک کننده ی آن منزل و آنهم از اینکه نمیشد پنجره ها را بست و میبایست متوجه ی سر و صداهای آنچنانی کوچه وبرزن باشیم ، تا سه نیمه شب که همسایه ها بزن وبکوبشون بود ویا دختران دانشجوئی که هر کدوم از دیاری به هم رسیده بودند ومی بایست شاهد سر وصدا و جیغ وداد آنها باشیم وبعد ازاینکه یک ساعتی در خواب بودیم البته با سرو صدای پنکه منزل میبایست خود را وقف دهیم وگر نه میبایست از گرما وشرجی بودن آن منطقه در عذاب باشیم تازه برای ساعت چهار صبح یک خروس این ور منزل ویک خروس اونور منزل از منازل همسایه شروع به قوقولی قوقول میکردند آنهم چه بد صدا انگاری آب وهوای آن منطقه صدای اونها را هم در هم و بر هم کرده بود که سخت گوش خراش بودند تا ساعت پنج بایستی اونها رو هم تحمل کنیم بعد از اون هم صدای دلنواز اذان ،البته همین صدای اذان بود که تمام واکنشهای سخت لحظات را بر من آسان می نمود . خوب بعد از اینکه نماز را میخواندیم حالا تصمیم به یک استراحت میکنیم تا بلکه خستگی راه وسفر از وجودمون سا ئیده بشه که،تازه ماشینهای سنگین خاور نه یکی نه دوتا بلکه خدا میداند چندین ماشین از آن سه راهی وکوچه وبرزن تردد میکردند که موجب سلب آسایش آن منطقه بود ،ماشینهای آهن کش، ماشینهای بار کش، ماشینهای سنگ کش، ماشینهای سیم کش طوری که نه تنها صدای ورود ماشینها موجب اذیت بود بلکه وسایل شان چون سیمهای زخیم بلند باریشان بر زمین می سابید وتولید سر وصداهای ناهنجار میکرد. نمیدانم آن دانشجویان اطراف چگونه می توانستند به امورات درسی خود رسیدگی کنند با این همه سر وصدا وبی نظمی منطقه ؟ از یک سو صدای جوشکاریهای گوش خراش ،از یک سو صدای ماشینهای مختلف با بوقهای بد صدا وگوش خراش ، از یک سو دعواهای همسایگی از یک سو هر هر و کر کر دانشجوهای دختران که هر کدوم از دیاری به هم رسیده بودند از یک سو فضای شرجی وغیر قابل تحمل واز یک سو هم صدای نا هنجار پنکه سقفی ،وای خدای من این چه لحظاتی است که باید سپری شود فقط لحظه شماری میکردم هر چه زودتر ترک این محیط بی سروسامان کنم تا خود را در یابم. وای امان از قطعی برق که همراه با قطعی آب بود چه مکافاتی ،عجب میهمانوازی در آن شهر که همه وهمه ی لحظاتش فرار از لحظاتش بود .حالا تمام این مسائل به کنار حالا می خواهیم جهت خرید برای منزل به بیرون برویم خوب متأسفانه اجناس وخوراکیهای اطراف آن منطقه خیلی گرانتر از آن بودند که خریداری شوند پس تصمیم میگیریم که از بازار آن شهر خریداری  کنیم ، میخواهیم به بازار رویم که می بایست با تاکسی برویم حالا کرایه ماشین تا ایستگاه اول نفری صدو بیست وپنج تومان با وجود اینکه در شهر خودمان هفتادوپنج تومان به هر ایستگاه می باشد، تازه به بازار نرسیدیم که میبایست پیاده شویم وباز تاکسی دیگری را بگیریم تا به بازار برویم اونهم باز نفری صدوبیست وپنج تومان حساب می کنم رفت وبرگشتمون البته چون برای خرید دو نفری می رفتیم روزی هزار تومان پول کرایه تاکسیهایمان بود . خوب ،حالا وارد بازار که میشویم مثلآ میخواهیم اقتصادی خرید کنیم متوجه ی آن می شویم  میوه ،که اگر در شهر ما سیب گلاب کیلوئی ششصد تومان است آنجا همان میوه را کیلوئی هزار و هشتصد تومان بفروش گذاشته اند ،اگر میوه ی موز در شهر ما کیلوئی هشتصد تومان است آنجا کیلوئی هزار ودویست تومان است ،میوه هلو که خیلی گران بود کیلوئی دو هزار ودویست تومان و نان لواش در شهر ما دونه ای پانزده تومان است آنجا دونه ای پنجاه تومان است آن هم چه نانی وقتی می جوی انگاری چرم را به دندان می کشی مگر حل میشود و هر لقمه ی آن را می بایست با یک لیوان آب ،  از حلقوم به معده رساند ، به همین نسبت تمام اجناس وخورد و خوراک در این شهر از شهرهای دیگر کشورمان گرانتر بود واقعأ بی سرو سامان وخسته کننده ،بهر حال حالا بعد از چند روزی میخواهم از حساب بانکیم برای رفع حاجت روزمره پولی برداشت کنم تازه متوجه میشوم که در آن شهر هیچکدوم از عابر بانکها کارتم را نمی پذیرند عجب شهر بی سرو سامانی واقعأ خاطره ای که از این چند روزه ی سفری که در این دیار داشتم جز خستگی و نا امیدی برای زندگی در ذهنم باقی نگذاشت . نمیتوانم نام آن شهر را بیان کنم بخاطر  تعصبی که به کشورم دارم، به خود نمی توانم اجازه دهم که باعث بی آبروئی آن دیار شوم فقط میخواهم که انشاءالله به این امور رسیدگی شود.