چه خوب میشد بدونم که .....
وقتی بدونم سیاه کردن کاغذم بی مورد نیست پس خسته شدن قلم را در دستانم تحمل میکنم و از لغزشهای آن بر صفحه سفید ابائی ندارم وقتی بدونم کسی هست که شاهد بر نوشته هایمه، پس سعی میکنم ذهنم را ورق بزنم واز گذر لحظات بیان کنم گذری نه چندان دور و نه چندان نزدیک .نوشتنم پیغامیست از روحم از وجودم تا رسم به اهداف و انگیزه هایم. نه شاعرم نه نویسنده ! راستشو بخوای خودم هم نمیدانم چه هستم ،(پی جوی خویش اما باز نیافتم اصل خویش) ،گهی آرام آرام، گهی در خود پریشان، بهانه جوی وقتم،نه اینکه با روزگار خود نسازم نه ، ولیکن بدنبال چه هستم ،دلم آشوب ودر خود بهانه ها را می گردد،ولی در خود صبور است،دلم میخواد بدونم من که هستم که هنوز بخود نرسیده ام،
حال اگه تو میدانی من که هستم مرا تا نزد خویش راهنمایم باش تا بلکه پی جوی خود باشم.