زندگی انسان داستانی مبهم
درون انسان ، انسان را به بدی میکشاند و گاهی جبر .
نیش عقرب نه از ره کین است اقتضای طبیعتش این است
دو علم افراشت : اسپید و سیاه آن یکی آدم ، دگر ابلیس راه
جامعه شناسی انسان بر روانشناسی او تقدم دارد ، چیزهائی که میپنداریم برای انسان غریزی و فطرت است ، در واقع جامعه به او عطا کرده و اصولا هر چه انسان دارد جامعه به او داده است این جامعه است که به همه جهازات روحی و روانی انسان شکل میبخشد ، جامعه است که غریزه اخلاقی را به فرد تحمیل میکندخیال میکند که آن را از خودش دارد انسان مثل یک ماده خام است که تحویل کارخانه داده میشود و خودش هیچ اقتضائی ندارد ، کارخانه آن را به هر شکلی خواست در میآورد ، یا مثل نوار خالی ضبط صوت است که هر چه بگوئید همان را به شما تحویل میدهد قرآن بخوانید قرآن ، شعر بخوانید شعر ، نثر بخوانید نثر تحویل میدهد . پس انسان در ذات خودش نه غریزه خوبی دارد نه غریزه بدی اینها مربوط به عوامل اجتماعی است ، عواملی پیچیده که ممکن است افراد را خوب بسازد یا بد.از نظر جامعه شناسی مارکسیسم ، سازمانها و بنیادهای جامعه همه در یک سطح نیستند ، جامعه مانند ساختمانی است که یک پایه و زیربنا دارد و بقیه قسمتهای آن بر روی آن پایه بنا میشوند و تابه آن هستند پایه و زیربنای جامعه اقتصاد است و تغییر اوضاع و احوال اقتصادی باعث تغییر نهادهای اجتماعی خواهد شد و تغییر عوامل اجتماعی باعث تغییر رفتار انسانها میگردد. پس انسان از جامعه شکل میگیرد و جامعه از اقتصاد ، و اقتصاد هم ساخته روابط تولید و در نهایت ابزار تولید است شکل ابزار تولید است که جامعه را میسازد ، و جامعه است که انسان را میسازد اگر خواستید انسانها را در طول تاریخ بشناسید وضع اقتصادی و ابزار تولید اجتماعی آنها را بشناسید خوبی و بدی انسان تابع وضع خاص ابزار تولید است. فکرش ، روحش ، ذوقش ، وجدانش و همه چیزش تابع جامعه است و جامعه هم انسان اساسش سازمان تولیدی است ، و وضع تولیدی و جبر تاریخ هر جور ایجاب کند انسان به همانگونه ساخته میشود ، نور بدهد نور میگیرد ، ظلمت بدهد ظلمت میگیرد. در پس آینه طوطی صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم اینجا ، آینه ابزار تولید است این شر و فساد و باطل از ابزار تولید پیدا شده و جبرا هم پیدا شده ، و هست و هست تا وقتی که باز دوباره ابزار تولید آنقدر رشد کند
مارکسیسم برای بشر اختیار نمیشناسد ، او را تابع جامعه و ابزار تولید اقتصادی میداند که محکوم به جبر تاریخ است. همه کسانی که به " اصالت اجتماع " معتقدند ، یعنی انسان را فاقد سرشت ، و تمام ابعاد وجودی او را ساخته جامعه میدانند جبری فکر میکنند و تز اصلاحی را قبول ندارند چون قبول تز اصلاحی براساس این است که انسان بتواند خودش را اصلاح کند و حق و عدل و راستی را بر پا دارد. بنابراین مسئله تز اصلاحی بر دو پایه استوار است : یکی اینکه طبیعت بشر را شریر ندانیم