.....
دیگر اینکه برای بشر آزادی و اختیاری قائل شویم که بتواند بر اوضاع اجتماعی خویش مسلط شود و خود و جامعه خود را هر طور که میخواهد بسازد بر طبیعتآن مقدار میتوان مسلط شد که بتوان آن را شناخت ولی باغبان نمیتواند درختی را که به صورت نهال است یک روزه بارور کند ، این دیگر در اختیار او نیست سیر طبیعت خارج از اختیار انسان است و انسان حداکثر میتواند آن را بشناسد و خودش را با آن تطبیق دهدوقتی که در طبیعت بشر جز شرارت چیزی نیست ، بشر را بدست بشر نمیشود اصلاح کرد پیامبران آمده اند بشر را بدست بشر اصلاح کنند نیامده اند بشر را بدست فرشتگان اصلاح کنند قرآن میگوید : پیامبران را با دلائل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و میزان فرستادیم تا مردم عدالت را بر پا دارند نمیگوید تا پیامبران مردم را به عدالت وادار کنند میگوید تا مردم ، خود عدالت را بپا دارندیعنی پیامبران میخواهند به دست مردم ، جامعه را اصلاح کنند ، تز اصلاحی این است. قرآن کریم: جریان هستی را براساس حق میداند و حق را اصیل معرفی میکند و در مقابل ، هر چند باطل را نفی نمیکند اما آن را اصیل نمیداند از این رو قرآن به تاریخ خوشبین است و برای انسان اصالت قائل است قرآن نمیگوید انسان فقط یک ابزار است و در مسیر یک جبر کور واقع شده است ، چون برای ایمان اصالت قائل است اسلام برای انسان یک گرایش ذاتی به صداقت و امانت و عدالت معتقد است به تعبیر قرآن انسان حنیف است ، حقگراست ، یعنی میل به کمال و خیر و حق بالفطره در او وجود دارد در عین حال از آزادی و اختیار برخوردار است و لذا ممکن است از مسیر خودش منحرف شود و حق کشی کند ، ظلم کند ، دروغ بگوید ، قرآن اینها را به صورت یک جریانهای موقت میپذیردپس در این بینش ، باطل به عنوان یک امر نسبی و تبعی و به عنوان یک نمود و یک امر طفیلی مطرح میشود ظلم که پیدا میشود از کجا پیدا میشود ؟ از اینجا پیدا میشود که ستمگر ، آن حس ملکوتی و خدائی خودش را به جای آنکه در مسیر خدائی ارضاء کند در مسیر غیر خدائی و شیطانی ارضاء میکند بطلان و شر از یک نوع تغییر مسیر پیدا میشود که لازمه مرتبه وجودی انسان یعنی مختار و آزاد بودن انسان است حق اصیل است و باطل غیر اصیل ، و همیشه بین امر اصیل و غیر اصیل اختلاف و جنگ است ، ولی این طور نیست که حق همیشه مغلوب باشد و باطل همیشه غالب آن چیزی که استمرار داشته و زندگی و تمدن را ادامه داده حق بوده است ، و باطل نمایشی بوده که جرقهای زده ، بعد خاموش شده و از بین رفته است فطرت بشر در همه جا حتی در شوروی همین جور است از آن ده میلیون کمونیستش که بگذرید که آنها هم شاید پنج میلیونشان اغفال شده اند ، اگر شما سراغ صد و نودمیلیون دیگر بروید یک عده انسانهای فطری میبینید ، یعنی مسلمان فطری ، مسلمان بالفطره ، یعنی یک انسان سالم اگر جامعه ای جوری که مارکسیستها میگویند باشد ، ظلمت بر نور بچربد ، شر بر خیر بچربد ، همه به همدیگر دروغ بگویند ، همه به یکدیگر خیانت کنند ، یک نفر تقوی نداشته باشد ، یک نفر ایمان و حقیقت نداشته باشد ، محال است اصلا این جامعه سر پای خودش بایستد . فرق است بین جامعه بیمار و جامعه ای که شر درآن غالب شده باشد شما آن قله های شامخ را در نظر نگیرید ، آنها مقیاس جامعه نیستند ، جامعه مثل یک فرد است حکما میگویند حالتی که حیات بدن را حفظ میکند بین دو حد است و به تعبیر آنها مزاج نوسان دارد ، مثلا فشار خون انسان بین دو حد باید باشد ، از یک حد کمتر باشد میمیرد و از یک حد بیشتر هم باشد میمیرد ، یک حد تعادل دارد انسان کوشش میکند که مزاج را در این حد تعادل نگه دارد او ره اگر از یک حد کمتر باشد خوب نیست ، بیشتر هم باشد خوب نیست سلولهای سفید یا قرمز از یک حد نباید کمتر باشند ، از یک حد هم نباید بیشتر باشند قند از یک حد کمتر نباید باشد ، از یک حد هم نباید بیشتر باشد جامعه هم همین طور است حق و حقیقت در جامعه اگر از یک حد کمتر باشد آن جامعه میمیرد اگر جامعه ای باقی باشد معلوم میشود در میان دو حد باطل افراط و تفریط نوسان دارد حالا اگر در آن حد معتدل .انقلابی که در آن واحد در دو جبهه بود : در دو جبهه متخالف و متضاد ، هم برونی و هم درونی ، هم اخلاقی و هم اجتماعی ، هم معنوی و هم دنیائی . میدانیم که انقلابات مقدس اجتماعی منتهای هنرشان اینست که در طبقه محروم و مظلوم روح حیاتی بدمند و آنها را به قیام در برابر طبقه استثمارگر وادار کنند. البته این کار را کرد ، این روح را دمید و مردم را به قیام در برابرظلم وادار کرد ، اما کارش تنها این نبود . کاری بالاتر و انقلابی عظیمتر بکشد.جوهر انسان جوهری است در حال رشد و تکامل و در مسیر زندگی علاوه بر آنچه از راه حواس کشف میکند یک سلسله اصول اولیه برایش کشف میشود که تصور آنها برای تصدیق قطعی و الزامی به آنها کافی است