سفارش تبلیغ
صبا ویژن

واژه های زندگی

آن باش که خدا خواسته است (برادر)

همه جهان برادران من هستند، اما اون کسی برادر اصلی منست که نخواهد حقوق من که خواهرش هستم و در امانت وی قرار دارد نا دیده بگیرد وآنرا نپردازد.از سکوتم سوء استفاده نماید وبیحرمتی به حقم نماید.  ما امانتی که در دست داریم بایستی همچون وجودمان از آن مراقبت نمائیم نه اینکه حق  اصلی را نادیده گرفته و او را در مخمصه قرار داده تا لب گشاید وطلب حق وحقوق خویش نماید وبعدش هم تو آقا اظهار ناراحتی نمائی که چی وچرا طرف طلب حقوق خویش میکند. این منصفانه نیست که در حقوق دیگران به این ترتیب اجهاف کرد.  خدا مرا یکی قرار داد وتو را دو .تو هم این یکی سهمم را به من نمیپردازی ؟ تا به کی آبروداری نمایم و کلام از هم نگشایم و تو همچنان از حال من بی خبر باشی و وجودت را برادر نمائی؟

http://blog.360.yahoo.com/blog-9XLH8RsrdK4jhzAedL6GzhRMpdA2s8l718j5RFr.2OzH


مطمئن باشیم که ....

مطمئن باشیم خداوند به فکر همه بندگانش است مخصوصآ شما:

افسردگی یکی از حالات ذهنی است.ما افسرده میشویم زیرا افکارمان افسرده هستند.اما چطورافکار افسرده را تغییر دهیم؟با وارد کردن افکار ایمان در ذهن.این کار باید به طور مداوم وبا پا فشاری واستمرار انجام شود تا زمانی که ایمان در ذهن ما کاملآ شکل گیرد.ایمان همیشه قویتر از افسردگی است و اگر همیشه آن را نگاه داریم وادامه دهیم سر انجام افکار ذهن را تغییر خواهد داد.یکی از مؤثرترین افکار برای مقابله با افسردگی این است که به خود یاد آوری کنیم خداوند به فکر همه بندگانش هست واز درون همه آنها آگاه است.(بگذاریم خداوند بار تمام آلام ورنجهای ما را به دوش گیرد،زیرا او همیشه به فکر ماست.

خوب دوستان اگه دوست داشتید سری به من بزنید بعد از این لحظه به این آدرس تشریف بیارین خوشحال میشم:

http://blog.360.yahoo.com/blog-9XLH8RsrdK4jhzAedL6GzhRMpdA2s8l718j5RFr.2OzH


یه صفر کله گنده .!

یادم میاد بچه که بودم البته دوم یا سوم ابتدائی که بودم درس انشاء ام را به کمک آقاجونم می نوشتم طوری که ایشان آروم آروم مطلب را با افکار صحیح مطابق با موضوع داده شده می گفت من هم دیکته می کردم.بالاخره هر جلسه هم که انشاء را در کلاس می خواندم نمره عالی  (20) را کسب می کردم . تا اینکه دست برقضا آقا جونم به یک مسافرت می ره منهم در گیر یک موضوع جدید از خانم معلمم شدم خوب چه کنم باید انشاء را تکمیل کنم وگرنه ....

خوب منهم تمام مطالب  گفته شده گذشته آقاجونم را که در ذهن بقولی پرورانده بودم همه را روی کاغذ آوردم ، من که هر جلسه یک ورق خلاصه و مفید انشاءمینوشتم آن جلسه دو ورق پر تحویل معلمم دادم .خوب ایشان هم مرا برای خواندن انشاءام صدا کرد :منهم شروع به خواندن نمودم خوب بین جلسه متوجه بی توجهی بچه ها شدم ،یکی اجازه آب خوردن میگرفت دیگری اجازه شکم درد، می گرفت به همین ترتیب کلاس خلوت شد و بهر حال انشاء منهم تمام شد و معلمم چون خانم با شخصیت و فهمیده ای بود بین خواندن  انشاءام را قطع نکرد اما در پایان انشاءام دفترم را گرفت و(یک صفر کله گنده) زیر مطلب من نقش داد من واقعامتأثر شدم اشک در چشمانم حلقه زد و به ایشان گفتم:خانم معلم من که از هر جلسه بیشتر انشاء نوشتم وتقدیم شما کردم چرا ؟ صفر !!! 

ایشان گفت :این بار را به تو صفر می دهم تا دفعات بعد با توجه به موضوع داده شده برای من و دوستانت مطلب تکراری وخسته کننده نیاری . بهرحال آن (صفر کله گنده) روی ذهن من اثر بدی گذاشت تصمیم گرفتم که بار دگر خودم انشاء را بنویسم نه به کمک آقا جونم فقط تنها کاری که میکردم اگر در مورد موضوع داده شده چیزی نمیدانستم از آقاجونم که سؤال میکردم ایشان هم مختصر معنا میکرد و منهم متوجه میشدم و می رفتم گوشه ای می نشستم و انشاءام را کامل می کردم باز هم خوشبختانه نمرات عالی کسب کردم بعد از چند جلسه وقتی به نمره (صفر) داده شده نگاه میکردم سخت برآشفته میشدم تصمیم گرفتم آن دو برگ لعنتی را از دفترم جدا کنم و آتشش بزنم چون با پاره کردن آن آروم نمی گرفتم می بایست نابودش کنم .آن دو برگ کاغذ انشاء نمره (صفر کله گنده) را که آتش زدم  بوی مطعفنی را متوجه شدم موهای عروسک نازنینم را که آقاجونم همون سال برای جشن تولدم هدیه داده بود زیر کاغذها بود و آتش گرفته ! بیشتر منغلبم کرد و همون شد که با وجود نمرات عالی در درس انشاء از آن درس متنفر شدم ...حال دوست دارم در همه موارد انشاء ننویسم بلکه حقایق را بنویسم.

حالا در بعضی از مجالس که بر فرض با خانمی هم کلام میشوم خوب متوجه میشوم سر صحبت را که با ایشان باز میکنم طرف دائما حاشیه میره جواب درست نمیده و همینهم دیگر بس نمیکنه ، همون حرفها را دوباره تکرار میکنه نمیدانم چرا یا واقعا اطلاعی در مورد موضوع نداره ویا می خواهد طرف را سرکار بذاره ! خوب این که درست نیست اگر نمی دانی بگو نه و خلاص .ولیکن اگر می دانی خوب با صحبتهایت طرفتو متقاعد کن تا متوجه بشه .اینهم بمانند همان موضوع (صفر کله گنده ی) خانم معلمه که چه خوبه بیشتر متوجه ی آن باشیم.